• کد نمایش افراد آنلاین
  • سفارش تبلیغ
    صبا ویژن

    قاصدک آمده بود ، و چه سرگردان بود ، گفتم او را : چه خبر آوردی ؟ هیچ نگفت ! گفتم آیا خبر از کوی

    نگارم داری ؟ هیچ نگفت ! گفتمش خبر عهد و وفا . . .


    ؟ آه چه شد ؟ چه شد ای قاصدک بی خبرم ؟ ! لب گشود و گفت این بار : آمدم تا خبری را ببرم ! گفته آن

    یار که نزد تو بیایم و بپرسم از تو . . . زندگی چیست


    ؟ عشق کجاست ؟ و چقدر این عشق به حقیقت نزدیک است ؟گفتمش پس بشنو ، آنچه من میگویم ، و ببر

    آن را نزد او بی کم و کاست : زندگی را هر کس به


    طریقی بیند . . . یکی از دل . . . یکی از عقل . . . یکی از احساس . دیگری با شعر ، آن یکی با

    پرواز ! گفته اند : زندگی حسی است از غربت مرغان


    مهاجر . . . و چه زیبا گفتند . تو به آن یار بگو : زندگی باران است . زندگی دریاست . . . زندگی یاس

    قشنگی است که دل می بوید . زندگی راز شکفتی است


    که جان می جوید . زندگی عزم سفر کردن در ره معشوق است . زندگی آبی دریاست و عشق . . . غرق

    دریا شدن است ، ولی ای دوست بدان ، می توان غرق


    نشد ، میتوان ماهی این دریا شد و شاد و خرم به شنا پرداخت . شرطش آن است عاشق نشویم ! جای آن از

    ته دل ، از سر جان . . . همه را دوست بداریم ، همه


    چیز و همه کس . . . همه نقش و همه رنگ . . . همه شادی ، همه غم . . . به خودم آمدم و دیدم

    من ، قاصدک دیگر نیست ، و نمی دانم از کی ، با خودم


    حرف زدم !‌!‌ و صد افسوس که آخر نشنید از من : زندگی انگوری است . . . دانه دانه باید خورد آن را !

    زندگی خاطر دریایی یک قطره در ارامش رود . . .


    زندگی حس شکوفایی یک مزرعه در باور بذر . . . زندگی باور دریاست در اندیشه ماهی در تنگ . . .

    زندگی فهم نفهمیدن هاست ! زندگی پنجره ای باز به دنیای


    وجود . . . تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست . . . آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با

    ماست . فرصت بازی این پنجره را دریابیم . در نبندیم به


    نور ، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم !پرده از ساخت دل بر گیریم ، رو به این پنجره با شوق سلامی

    بکنیم . . . .



    [ سه شنبه 93/6/11 ] [ 7:40 عصر ] [ راضیه جزینی ]

    [ نظر ]